آرتین آرتین ، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 9 روز سن داره

آرتین خان مردی از دیار پاکی

دندون جدید

از سه شنبه آرتین بهونه گیر شده بود و گریه می کرد منم کلافه شده بودم نمی دونستم برای چی بیتابی میکنه  شب دیدم تب کرد ولی هیچ علامت سرما خوردگی نداشت مجبور شدم ٤شنبه نرم سر کار موندم پیشش ولی بهتر نشد ظهر بردیمش دکتر  گفت ویروسیه تبش تا ٤٨ ساعت دیگه قطع میشه فردا تب آرتین قطع شد ولی بازم بیقراری می کرد یه کار جالبی که می کرد این بود که دهنشو باز می کرد دست منم میگرفت می ذاشت تو دهنش با خودم گفتم خدا این بچه چرا اینطوری میکنه یهو به ذهنم رسید شاید داره دندون در میاره آخه تو این چند روز هیچی به غیر از شیر لب نزده بود با هزار بدبختی بلاخره دیدم دو طرف دهنش لثه هاش متورم شده لثه سمت چپش هم یه مروارید کو چو لو نیش زده بیرون تازه فهمی...
22 مهر 1391

زخم و زیلی

دیروز ظهر که از سر کار اومدم با آرتین خونه آرتین رفت سراغ ارگش عمه جون من کادو برای آرتین این ارگ آورده بود آرتین عاشقش ولی از ارگ دیگه چیزی باقی نمونده آرتین همه کلیداشو کنده دیروز که داشت واسه خودش آواز می خوند و ارگ می زد یهو دیدم کف دستش پر خون شده اینقدر هول کرده بودم نمی دونستم باید چی کار کنم رفتم دستشو شستم ولی مگه  خونش بند می یو مد ای خدا چی کار کنم آرتین همین طوری دستشو به در و دیوار می زد خلاصه با هزار بدبختی به دستش چسب زخم زدم ولی مگه می ذاشت رو دستش باشه خلاصه با هر کلکی بود هواسشو پرت کردم تا خون دستش بند اومد بعد فهمیدم که دستشو به آهنی که از ارگش زده بود بیرون کشیده و انگشت کو چو لوش عمیق بریده بازم خدارو شکر بخی...
17 مهر 1391

حس عجیب مادری

یک داستان یک واقعیت وقتی مادر میشی دنیات عجیب و غریب  میشه ...وقتی مادر میشی دنیا کوچیک میشه ...اینقدر کوچیک که هیچ کس غیر از خودت این دنیا رو نمیبینه .دنیات میشه ماشینهای اسباب بازی ...دنیات میشه رنگها ...دنیای شاد ریاضی ....دنیات میشه کودکت ...با کودک شیر میخوری ...با کودکت چهار دست وپا میری ..با کودک اَده بده میکنی ...با کودکت رشد میکنی ..بزرگ میشی ..اینقدر بزرگ که همه میفهن مادری ... یهویی کوه میشی .توانت میشه ۱۰۰ برابر .دیگه مریض نمیشی ..دیگه نمی نالی .وقتی مادر میشی حتی دیگه از سوسک هم نمیترسی .وقتی مادر میشی دنیات میشه تغذیه ، آموزش و پرورش !دیگه وقت نداری  یه صبح تا شب بری خریدواسه یه مانتو ...وقتت میشه طلای ۱۰...
16 مهر 1391

گرفتاری

چهارشنبه که رفتم آرتین از مهد بیارم مربیش گفت از صبح آرتین میگه پا درد گفت منم بوسش کردم ولی بازم پاش ناراحت بود  من نگاه به پاش کردم دیدم انگشت شصتش متورم و کبود شده خیلی ناراحت شدم گفتم خدایا یعنی پای این بچه چی شده آرتین هر چند وقت یه بار پاشو به من نشون می داد و می گفت درد    خلاصه بردمش دکتر تشخیص این بود که ناخن آرتین چون شکسته یه مقدار عفونت کرده باید تا شنبه صبر کنیم اگه بهتر شد که هیچی اگه نه باید به جراح نشون بدیم وای خدا دل تو دلم نبود آخه مگه طاقت جراحی دارم ولی خدایا شکرت با چند تا پماد که دکتر داد دیدم امروز صبح رو به بهبودیه  ولی چقدر استرس کشیدم خدایا نگهدار تمام کو چو لو ها باش ...
15 مهر 1391

شیرین زبونی آرتین

دیشب رفته بودیم خونه مامانی آرتین (مامان خودم) به آرتین میگم   تو عشق منی  میگه بله  تو عمرمنی  بله  تو پسر منی  بله تو گل منی بله        ای خدا نمی تونم بگم چه حسی داشتم وقتی پسرم اینقدر قشنگ جواب منو میده آرتینم داشت با من حرف می زد  دلم می خواست با تمام وجودم ببوسمش و بغلش کنم  خدایا تو چه نعمتی به من دادی هزاران بار شکرت من نمی دونستم داشتن فرزند اینقدر زیباست  خلاصه پسرم دیشب همه رو ذوق زده وکرد   ...
11 مهر 1391

تولد بابا امیر

٥مهر تولد بابا امیر بود  این دومین سالی بود که آرتین پیش ما بود بابا امیر جونم تولدت مبارک ایشاله ١٢٠ ساله بشی البته با یه ذره تاخیر البته بگما من و آرتین برای بابایی یه جشن کو چو لوی ٣ نفره گرفتیم خیلی هم خوش گذشت جای شما خالی  آرتین هم کلی ذوق کرد تولدت مبارک بابا جونم ...
11 مهر 1391

عذاب وجدان

هر روز صبح که آرتین رو ساعت ٧ از خواب بیدارش می کنم تاببرمش مهد عذاب وجدان زیادی میاد سراغم پسرکم بدون اینکه غرغر کنه از خواب نازش بیدار میشه می ره سراغ خرسش یه ذره بغلش میکنه و باهاش کشتی می گیره تا خواب از سرش بپره  امروز داشت با اسباب بازیهاش بازی می کرد منم دیرم شده بود بهش گفتم آرتین زود باش دیر شده می خوام ببرمت پیش ماهیا پیش دوستات باورتون میشه پسرکم رفت سریع خرسشو بغل کرد  دستاشم به حالت دویدن گرفت بعدش با سرعت رفت طرف در تازه به من گفت بدو   الهی من قربون اون دویدنت بشم  خدایا یعنی به آرتین تو مهد کودک خوش میگذره که با این شور و شوق می ره سمت در  پسر گلم منو حسابی شرمنده اون فهم ...
2 مهر 1391
1